بهار
نام شاعر : استاد قهرمان
نوروزاز ديرباز مورد نظر شاعران بوده است. در اين ميان شعر محلي که بيانگر نابترين
عواطف و احساسات انساني است نيز به اين موضوع پرداختهاست.
قصيدهي زيباي
"بهار" استاد قهرمان نمونهي بارزي از تجلي نوروز در شعر محلي است.
قصيدهي
بهار را استاد قهرمان در سيزدهم نوروز سال 43 خورشيدي در سن 35 سالگي در روستاي
اميرآباد تربت حيدريه سروده است. شما را به خواندن اين قصيدهي زيبا دعوت ميکنم:
نُوروز كِمو كِشيد وِر چِلَّه
رَف چِلَّه بهضَربِ تيرِ او نِفلَه
نوروز کمان کشيدهاست بر چله - ي زمستان - / چله به ضرب تير او او نفله رفت (شد).
وينگَستِ مِکِرد و وِر نِشو مُفتي
تيرِش که بِهدَر مِجَست از چِلَّه
وينگست ميکرد (صداي رها شدن تير، وينگ) و بر (به) نشانه ميافتاد / تيرش که به در ميجست (رها ميشد) از چلهي کمان.
هر جا که درختِ بو دِ سِر بَر رَف
يَعنِ که بهار خَئَمَه از مَحلَه
هر جا که درختي بود نو نوار شد (سر و لباسش نو شد) / يعني که بهار خواهد آمد از قشلاق (محله که به تخفيف مَلَّه هم گفته ميشود لوازم زندگي گوسفندداران را ميگويند از جملهي خانه سياه و چادر و ...).
يک ماه گِذشت و عيدِ نُوروزي
وِر تخت نِشَس به رَسمِ هر سَلَه
يک ماه گذشت و عيد نوروز / به تخت نشست به رسم هر ساله.
از نُو دِ تِرَزوي خُداوِندي
رَفتَن شُو و روز، عَدلِ دو پِلَّه
دوباره در ترازوي خداوند / شب و روز عدل دو پله شدهاند (اصطلاح عدل دو پله به معني برابر بودن دو کفهي ترازو است و طبعا هموزن بودن اجسامي که در دو کفهي آن است)
کُرسي دِ کُنارِ اُفتي و طِي رَف
تَعفونِ قُشاد و تَپّي و جِلَّه
کرسي در کناري افتاد (به علت معتدل شدن هوا) و تمام شد / بوي تعفن سرگين الاغ و تاپالهي گاو و سرگين گوسفند (در قديم مردم فقير روستا براي سوخت به جاي هيزم از سرگين حيوانات استفاده ميکردند)
قمري مِزِنَه دِ مونِ سُوْرا نال
حُکمِ نِيِ هفت بندِ شيش قَلَه
قمري در ميان درختهاي سرو ناله ميزند (آواز ميخواند) / مانند ني هفت بندِ شش سوراخه.
بلبل به هوايِ مِشکُفِهيْ بادُم
هر گوشِهيِ باغ سَر مِتَه نَلَه
بلبل به هواي شکوفهي بادام / هر گوشهي باغ ناله سر ميدهد.
جَل تَپ مِنَه مونِ گُندُمايِ سُوز
رَد گُم مِنَه دُمبِکي بِذي حِلَه
جَل (پرندهاي خاکي رنگ بزرگتر از گنجشک که در دشتها به وفور ديده ميشود) در ميان خوشههاي گندم سبز تَپ ميکند (تَپ کردن اصطلاحي است که براي حالتي از رفتار پرندگان بهکار ميرود که پرنده خود را به زمين ميچسباند تا ديده نشود) / رد گم ميکند حقهباز به اين حيله.
مِستَه دِ نِماز، شَنِهسَر هر دَم
جُمبو مِتَه پيشِ مُردُما کِلَّه
ميايستد در نماز شانهبهسر هر لحظه / پيش مردمان سر ميجنباند.
خَشَک مِکِشَه چُغوک از حالا
تا جايِ تيار رَ بِرِيْ سُلَّه
خاشاک ميکشد (براي ساختن آشيانه خاشاک جمع ميکند) گنجشک از الان - اول بهار - / تا جايي درست کند براي جوجههايش (جوجهي پزندگان را سُلّه ميگويند)
موسا کُ تِقي دِ پوشتِ بوم اَنچَست
تا بِپِّيَه جُفتِشِر لُوِ کَلَه
موساکوتقي در پشت بام نشست / تا بپايد جفتش را لب کاله (باغچه).
تا زِندَه رِوَه زِمي، اَمَه بالا
اَبرايِ سياه از حَدِ قُبلَه
تا زنده شود زمين، آمد بالا / ابهاي سياه از سمت قبله (به اعتقاد روستاييان خراسان ابري که از طرف قبله بيايد با خود باران دارد)
از کوه و شِگِستَه پَيَه حرکت کِرد
اُو رفت رَهي زِ بَزَه و شِلَه
از کوه و تپهماهورها پايه (رعد و برق) حرکت کرد / آب راهي شد از بازه (فاصله ميان دو تپه) و شله (گشادگي ميان دو تپه، و نيز جويمانندي که از بالاي تپه تا پايين ميرسد و آب باران آن را بهوجود آورده است).
سِيلِ نَحَقِ دِ کو بهراه اَنداخ
او اُوْ که به تَه دُويد از قُلَّه
سيل ناحقي (عظيمي) در کوه به راه انداخت / آن آب که به پايين دويد از قله - ي کوه - .
هر جا که گُلِ زمينِ پِرتُو بو
رَف رُنده و تُخمْکِردَه و مَلَه
هر جا که اندک مقداري زمين رها شده بود / رانده (شخم زده) شد و بذر پاشيده و ماله کشيده (مسطح شده) شد.
پَشُند گُلُو از آسِمو، بَريش
رِخ نقل و نِباتْ وِر زِمي، جَلَه
باران، گلاب از آسمان پاشاند / ژاله (تگرگ)، بر زمين نقل و نبات ريخت.
بَريش نِه، روغِنايِ گلسرخي
جَلَه نه، بِرينْجِ رِختَه وِر سِلَّه
باران نه، روغنهاي گل سرخي (غايت زلالي، روغني که در موسم بهار از شير گوسفندان به دست ميآيد و به خاطر تغذيهي دام از علفِ تازه بهترين روغن است) / ژاله (تگرگ) نه، برنج ريخته بر صافي.
جَلَه دِ زِمينِ نرم اَگِر تَه يَه
قالِش مِنَه حُکمِ رويِ پور اُولَه
ژاله (تگرگ) اگر در زمين نرم اگر پايين بيايد / سوراخش ميکند مانند صورت پر از آبله.
وَختِ دِ زمينِ شَخ فُروذْ اَيَه
با گوکْ مِمَنَه و مِنَه کِلَّه
وقتي در زمين سخت فرود بيايد / به توپي ميماند، به توپي شبيه است (احتمالا گوک همان گوي باشد با کاف تصغير) و کله ميکند (به زمين خوردن و دوباره برخاستن را کله کردن ميگويند).
او تيرکِمونِ رِستَمِر بِنگَر
تا دَمَن کو کِشُندَه دَمبَلَه
آن تيرکمان رستم (کنايه از رنگين کمان) را نگاه کن / تا دامنهي کوه دنباله کشانده است.
رَف روزْ به کوه و دو بَرِش اَبرا
حُکمِ زِنِکا دِ دو بَرِ حِجلَه
روز به کوه رفت و اطرافش ابرها / مانند زنهاي دور و بر (اطراف) حجله.
يَگ ابرْ قِبايِ نُقرِگي دَرَه
او اَبرِ دِگَه، قِبايِ از مِلَّه
يک ابر قباي نقرهاي دارد / آن ابر ديگر، قبايي از جنس مِلَّه (پنبهي قهوهيا رنگ، پارچهي بافته شده با آن را مِلِّگي ميگويند مانند قباي مِلِّگي)
وِر سَر ميَه لِکّ و پيس، رويِ تَک
از بِرَّه سِفِد، سيا زِ بِزغَلَه
صورت تک (زمين گودي که بين چند تپه واقع باشد) ابلق (سياه و سفيد) به نظر ميرسد / از بره سفيد، و از بزغاله سياه (پيسي يا برص بيماري است که پوست فرد مبتلا به آن، لکهلکه مي شود و در اينجا برههاي سفيد و بزغالههاي سياه باعث شده است زمين لکهپيسي به نظر برسد)
اي ساخْت که از زِمي علف جوشي
کِي بُرد مِنَه دِ مينِشا گُلَّه؟
اينطور که از زمين علف جوشيده است / کي در ميان آنها گلوله بُرد ميکند؟ (يعني ازدحام علفهاي بهاري آنچنان است که گلولهي شليک شده در ميان آنها متوقف ميشود)
امسال به قَت به دَر مِرَه بِلکَه
اُقذِر که دِرُو خَرَف به دِسکَلَه
امسال بِلکَه (علفهاي بهاري) قد ميکشد و رشد ميکند / آنقدر که درو خواهد شد با داس.
فِردا خَرِسي به اِينِهيِ زَنو
امروز اَگِر ميَيَه تا کُلَّه:
فردا خواهد رسيد به آيينهي زانو / امروز اگر ميآيد (ميرسد) تا قوزک پا.
بِلغَست و فِرِنگ و سِلمَه و پيچوک
گُلکَپّو و سينِهکُفتَر و لَلَه
برغست و فرنگ و سلمه (سه نوع از سبزيهاي خوردني بياباني) و پيچوک / گل کپّو و سينه کبوتر (سه نوع از علفهاي بياباني) و گل لاله.
ميشينَه بهدر دُويد از آخور
چَن ماه دِ خَنَه خُوردَه توفَلَه
گوسفند (به هر گوسفندي اعم از نر و ماده و کوچک و بزرگ به طور کلي ميشينه ميگويند) بيرون دويد از آخور / چند ماه است که تفاله (تفالهي چغندر که خوراک دامها در زمستان است) خورده است.
پوزپوز مِنَه مينِ سُوزِهها گُوبَند
نَعلَت مِنَه وِر تِريت و کُنجَلَه
پوز پوز ميکند (جستجوي علف و خوراک کردنِ حيوان با پوزهاش) ميان سبزهها گاو (گاوي که براي شخم و خرمنکوبي و ساير امور زراعتي استفاده ميشده را گُوبَند ميگفتهاند) / لعنت ميکند به تريت (کاه شستهي آميخته با آرد جو) و کنجواره (تفالهي دانههاي روغني از جمله منداب يا مِندُو پس از گرفتن روغن آنها)
هر سُوزَه که يافت مَدِهگُو، لُمبُند
تا شير کِنَه به عشقِ گُوسَلَه
هر سبزهاي که پيدا کرد مادهگاو بلعيد / تا - اينکه - شير کند (شيرش زياد شود) به عشق گوساله.
چَپّو مِنَه نونِشِر خِدِي سگ نيصْف
تا بَلکِه به جو بيَه سگِ زِلَّه
چوپان نانش را باسگ نصف ميکند / تا بلکه سگ لاغر بهجان بيايد (جان بگيرد، قوّت بگيرد)
تُر - وِرمِگَه - سِر خَکِردُم از گُرماس
هَمچي که به کو بِرِم خِدِي مَلَّه
- به سگ - ميگويد: تو را سير خواهم کرد از گورماست (مخلوطي از ماست يا دوغ، با شير که خوراک چوپانان است) / به محض اينکه به کوه برويم با محله (مَحلَه که به تخفيف مَلَّه هم گفته ميشود لوازم زندگي گوسفندداران را ميگويند از جملهي خانه سياه و چادر و ...)
دِهقو دِ هوايِ خوش به مِيدو بُرد
پِروَهي و جُغ و پِرَّه و مَلَه
دهقان در هواي خوش - بهاري - يه ميدان (صحرا) برد / پرواهي (چوب ضخيم و بلندي که يک سر آن با حلقهاي آهني به رِخِز و سر ديگرش به وسط يوغ متصل است) و يوغ (چوبي محکم که بر گردن دو گاو استوار است) و پرّه (آهني که به خيش بسته ميشود) و ماله (وسيلهاي که به دنبال گاهها ميبندند و زمين را با آن مسطح ميکنند).
يَگ دست به دِسميون و يَگ دَس گَز
تا جُفتِ گُوِر به گَز کِنَه حَملَه
يک دست - دهقان - به دستميان (قطعه چوبي است در سمت راست دستهي گاوآهن که در هنگام کار با گاوآهن به عنوان دستگيره از آن استفاده ميکنند) و يک دست به ترکه / تا هر دو گاو را با ترکه به کار وادار کند.
*
اَجّاش نيَه کَسِر غَمِ دِهقو
هر چَن دِلِشا بِرَش زيَه قُبلَه
اصلا کسي را غم دهقان نيست / هرچند که دلشان برايش تاول زده است.
بَدبَخت و زِقولِهبار و نادارَه
خرجِش دِريايَه، دخلْ يَگ قِطرَه
- دهقان - بدبخت و عيالوار و نادار است / خرجش دريا است - و دخل - او به اندارهي - يک قطره - است - .
جِرّيَه قِباش و ياخَنِش کِندَه
با غم زيَه صحْب و شومْ سِر کِلَّه
- دهقان - جر خورده قبايش و يقهاش کنده (پاره) شده است (يقه کنده بودن کنايه از ناداري است) / صبح و شب با غم سر و کله زده است.
روشِر که دِ چِلَّه يخ زَ از سِرما
گِرمايِ تِموز کِردَه جِزغَلَه
صورتش را که در چله - ي زمستان - از سرما يخ زده بود / گرماي تابستان جزغاله (غايت سوختگي) کرده است.
بيمار بِرَه اَگِر بِچِهيْ خوردِش
پَرپَر زِنَه از گُلُوشُو و اُولَه،
بچهي کوچکش اگر مريض شود / از - بيماري - آبله پرپر بزند،