اطلاعات تماس

09155122338

صفی میرزا

نام شاعر : محمد رضا باباغیبی

چهل روز دگر عید و نمانده دگرم صبر

ازغند و هوایش، دم عید و همه جا ابر

گل،بلبل و پروانه،شکوفه به درختان

لی چار و قطاب و گل لاله به گلستان

آجیل و لباس نو و مهمانی و شادی

بازار غم و غصه درش تخته،کسادی

رو بوسی و دیدار رفیقان قدیمی

تبریک و شروع سنه و سال جدیدی

ازغندی و ازغند همه شادند و شکر خند

این باد صبا هم شده در معرکه سربند

تا حرف از آجیل و نبات و شکلات است

اذهان همه در پی هضم کلمات است

از عید بگویم و بخوان با دل و جانت

عیدی تو بده کودک و هم دل جگرانت

از منظره ی عید بسی خاطره دارم

هم تیشله و هم خیر سرم عائله دارم

هر وقت هوس کرده که بازی بکنم من

از عائله ام زهر هلاهل بخورم من

گویند دگر بچه که نیستی تو صفی جان

با هم برویم دیدن کلثوم و نقی جان

هی در بروم از دم این اهل و عیالم

گر دیر همی خانه روم وای به حالم

والیبال و فوتبال و همی تیشله که گفتم

هستند سه بازی که در آن با تو در افتم

از ده چه بگویم ز که گویم چه بجویم

در باغ نقی،چاموتوراش چای بپویم

هرچیزی و هر لذتی در چای شمال است

بالاتر از آن دیده صفی جای سوال است

آن چای بود چاییه هیزم که در ازغند

در عید همش تو بخوری با شکر و قند

کوهها که نگو جلوه ای از نور خداوند

آبی که روانست ز هر سد و ز هر بند

البته همه در گرو بارش و برف است

ارنه همه ابیات بسی مهمل و حرف است

القصه صفی گفت کمی شرح وقع را

عید و سمنو،حلوای جوزی و قدح را

آشی که پزد مادرم از سبزی ازغند

پیدا نشود در مشد و شهر سمرقند

ما جمله همه منتظر عید و عیودیم

از شادی آن واقعه در حال سجودیم

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی *

شماره تماس

آدرس الکترونیک

دیدگاه شما *