ازغندی سبز و متحدم آرزوست
نام شاعر : محمد رضا باباغیبی
ازغندی متحد و سبزم آرزوست
ازغندی ام،همین اصالتم آبروست
از باغ های پر از شکوفه در بهار
یا پهنه ی قشنگ دشتهای لاله زار
از آن زمین های نشسته به زعفران
یا که تنور داغی و چندتایی قرص نان
از برف ها و بارش باران به کوه و دشت
یا تلخ و بند و قنات و سدی که کرد نشت
از مردمی که نجیب اند مانند آسمان
یا کودکان و بازیه هفت سنگ بینشان
از "کال کنده" و "گلزیر" و "چهار باغ"
یا "برده" و "کلاته" و "اشکینه" رو اجاق
از "مله احمد" و "خرتووی" و"کال حصار"
یا از "بقرقی" و "دوشاخ" و آن "چنار"
از مشک ماست و قطاب و جیزغله و فتیر
یا از حدیره درویش، قبر و مزار پیر
از آش سبزی و مُولک و حلوا و کف زنی
یا سبزه ای که آخر سیزده گره زنی
از جشن و فشفشه و آتشه شب چراغ
یا مردهای شهیده در جنگه با عراق
از کفتر و گله و چوپان و اسب و خر
یا از "محله"و مِسکه گنجشک و شانه سر
از رودخانه و "بیجه" از چاه موتور حسین
یا از محرم و 'علم' و 'نخل' و شور و شین
از آن حمام و گلخن و نجاری صفر
یا "ارگ" و "بخچگو" و نعل و کتل و خر
از پارک جنگلی و باغه نقی و قرقناس
یا متر حج غلمعلی در این زمینهای قِناس
از "شوچرغو" و "چیله" از برف شیره و جوز
یا ظهر داغ "تموز" و"غطه" درون حوض
از غوزه و گندم دیم و پالیز و خربزه
یا "پیله" و "سو" و "چرخه" و "انقوزه"
از فرشبافی و "پکی"،گندم و داس کند
یا "تیشله" سنگی و قاق و تل و لو و شند
آری ببین که چه زیباست از چشم من وطن
دیگر ز کیش و شمالم حرفی به من نزن
شکر خدا که از این خاکم و همین سخنم
آرید به روستا،چو بمردم ، جسمم و هم گفنم
آه ای صفی ز چه گفتی؟ بردی ز من تو صبر
گریم ز دوری ازغند هر دم مثال ابر
ازغندی متحد و سبزم آرزوست
ازغندی ام همین اصالتم آبروست